دل نوشته هایم برای کودک ایندم

اوضاعمان در این قرنطینگی!!

سلام فینگیل مامان خوبی؟صدای منو از قرنطینه میشنوی گلکم.واقعا امیدوارم زودتر این اسمشو نبر تموم شه و جول و پلاسشو جمع کنه و بره ولی خب من به عنوان یک ادم درونگرا اونقدرام قرنطینه بهم بد نمیگذره حداقلش اینه که از دانشگاه🤢 خیلی بهتره.این روزا کلی غذاها و کیک و شیرینی های خوشمزه درست کردم و احتمالا تا قرنطینه شیرین ۲۰ کیلو میاد رو وزنم😬 خیلی حرف دارم که باهات بزنم ولی الان نمیتونم تمرکز کنم و فکرامو سر و سامون بدم.نمیدونم چرا همیشه در بدترین حالتم تصمیم میگیرم اینجا رو اپدیت کنم😐 ولی همینو بگم که از اینکه از روی اجبار و نبود راه حل دیگه ای مجبور به تحمل یه سری شرایط و آدم ها میشم واقعا متنفرم.از اون بیشتر از آدم هایی که بدون فکر کردن به حو...
8 ارديبهشت 1399

سال نو مبارک🍎🐭

سلام کدوتنبلم خوبی مامان؟۹۸ هم تموم شد با همه ی خوبی و بدیش (شما بخون بدیش😒)واااقعا امیدوارم سال ۹۹ سال خوبی واسه همه مون باشه چون همه نیاز داریم به اتفاقای خوب.میدونی مامان جان اینقدر این چند سال بد بوده که اگه بخوام ده سال دیگه این سالارو بخاطر بیارم میگم غم،سرطان، سیاهیِ مرگ ،اضطراب،فقر،تحریم و خفقان واسه من که اینجوری بود🖤 میدونی یکم شک دارم این نوشتنارو ادامه بدم یا نه وقتی میبینم زندگی خودم اینقدر پر از غم و ناامیدی و سختیه به خودم میگم من واقعا میخوام یه نفر دیگه رو به این دنیا بیارم؟که چی بشه؟که نیاز پرورش دادن و کمال گرایی خودمو ارضا کنم؟ینی تو وقتی ۲۲ سالت بشه مثه من میشی و خدای نکردی دوست داری زودتر زندگی تموم شه؟یا خوشب...
5 فروردين 1399

الکل و ژل دست و ماسک و زینک

عنوان چکیده ای از دغدغه های این روزای منه که شستن دستهارو هم باید بهش اضافه کرد.حیلی میترسم و روزای سخت و پر استرسی رو میگدرونم.خدا به خیر کنه فقط یه بار دیگه در مورد احتمال ملاقات نکردنمون باهات حرف میزنم و این بار نه بخاطر افسرده بودنم و نه بخاطر تنبل و بی خیال بودنِ xman بلکه بخاطر این بلا و بلاهای بعدی ایه که سرمون داره میاد.البته شاید به نفعت باشه تو این‌کشور همون بدنیا نیاد ادم سنگینتره.اگه یه روز خوندی اینارو بدون تو دوره ای زندگی میکردم من که ماسک ۲۵۰۰ تومنی رو سی چل تومن میفروشن تو دوران بحران،اونم با هزار منت.و مسئولین دلنگران و مهربون و دلرحممون حتی تو دوره بحران که همه دنیا مرزاشونو با چین بستن اینقدرررررر مهربون و دل گنج...
6 اسفند 1398

مامانی که روزی ۱۱ ساعت میخوابه😁😐🐨🐨🐨

سلام مامانی خوبی شما؟منم شکر بد نیستم راستی روان ۱۶ شدم😂خیلیم خوب شدم تازه😂الانم مثلا تعطیلات بین دو ترمه ولی من همش کاراموزی ام.کرونا هم که وارد ایران شد کم دلیل برای مردن داشتیم خودمون😐خفاش و مار ش رو یه عده دیگه میخورن ما هم باید مریضیشو بگیریم😐واقعا من چرا این حرفارو به تو میزنم اخه؟!😐نمیدونم😐 بهرحال من باید واسه یکی غرغر کنم الانم تو دم دستی ببخش دیگه😐وای دیروز رفتم با نی نی عه دخترخالم بازی کردم اینقدر عسل بود میخواستم با خودم ورش دارم بیارمش😂قبل از اینکه منو به جرم نوزاد ربایی دستگیر کنن به اون بابای بیخیالت یه چی بگو😂 تا درودی دیگر بدرود😁باید دخترداییتو ببرم کافی شاپ مغزمو خورد😂
12 بهمن 1398

محرم اسرار من(البته موقتا😅)

سلام کدوتنبل خوبی؟همین که من اینقدر تند تند پست میذارم بفهم که از نظر روحی چقدر تحت فشارم این روزا هنوز داغ مصیبتایی که پیش اومده واسه هموطنامون کمتر نشده ولی الان چیزای دیگه ای هم تو ذهنمه و داره از درون مغزمو میخوره. فعلا هم تو نزدیکترین چیزی هستی که به روانشناس دارم پس واسه تو میگم که استعاره ای از امید به نور و روشنایی در آینده توی زندگی منی. خلاصه بگم که حقمو دارن میخورن این روزا دارن تو روم به شعورم به عنوان یه انسان توهین میکنن و منو در حد یه آدم بی عقل پایین میارن اونم کی کسی که باید واسه من بزرگتری کنه و بتونم روش حساب کنم شاید اشتباه من همینه که فک میکنم رو بعضی آدما میشه حساب کرد اینقدر پر از خشمم این روزا که هزار ب...
25 دی 1398

سلام 🖤

سلام کدوتنبلم اینقدر تو این چند روز اتفاق افتاده تو این مملکت که یجورایی مجبور شدم ناراحتی واسه مشکلات خودمو به بعدا موکول کنم نمیدونم کی بود که گفتم نمیخوام تو این وبلاگ که مال توعه درمورد ناراحتیام صحبت کنم ولی خب یجورایی الان حرف زدن با تو خیلی ارومم میکنه پس فعلا سفره دلمو پیش تو باز میکنم ولی قول میدم وقتی واقعی شدی همچین کاری رو نکنم باشه؟قول😊 خب ابتدای این هفته که از قضا شروع فرجه ها(تو بخون تعطیلاتِ)من بود یه خبر رسید که خیلیارو ناراحت کرد و حرفا و اتفاقای بعد اون قضیه استرس زیادی رو به همه مردم ایران وارد کرد جوّ بدی بود واقعا که خب درس اصلی ای که به من داد این بود که نیازی نیست واقعا در مورد موضوعی که شناخت درستی روش نداریم...
19 دی 1398

به روزرسانی

سلام مامان جان خوبی؟چون دوس نداشتم حرفام اینجا غمگین باشه خواستم الان که حالم ارومتره هم باهات حرف بزنم حرفای اون روزم تو دوره ای بود که واقعا الانم که بهش فکر میکنم بغضم میگیره  هنوزم اون قضیه هست ولی کمی بهتر شده یا شایدم من قویتر شدم .متاسفانه یا خوشبختانه آدما به هر چیزی عادت میکنن در نهایت. این روزا با هر روشی بتونم خودمو توجیه میکنم که زندگی اینجوری نمیمونه و روزای شاد میرسن بالاخره ولی از همه طرف فشار روم هست. حتی نمیدونم دیگه مخاطبم تو باشی اینجا یا نه،شاید الان فقط دارم با خود ایندم حرف میزنم که بهش بگم با اینکه داغونم ولی تسلیم نمیشم و میدونم که تو اینده روزای تلخ و شیرینی رو میبینم دوست دارم به خود الا...
12 دی 1398