تیر ۱۴۰۰
سلام جوجه، معلومه عنوانی به ذهنم نرسید؟امروز جمعه است و من حدود کمتر از یک ماه دیگه باید کاراموزی برم.خسته و بی حوصله و عنقم،که خب تا حدودی خودمم تو شدت یافتنش مقصرم.
نباید زنگ میزدم واقعا به آدمی که نمیشناختمش و کس خاصی هم تاییدش نکرده بود.هر چند کلا اینکار از پایه اشتباهه(میدونم منظورمو نفهمیدی هدف منم همین بود)
امروز یکم بارون بارید که خب اینجا اینموقع خیلی عجیبه و خدا رو شکر بخاطرش
خیلی بی برنامه و هردمبیل دارم زندگی میکنم.
پ.ن:کاش خدا یه کم به بنده هاش کمک میکرد.کم کم دارم ناامید میشم از همه چیِ این دنیا،و متاسفانه هیچی مثه ناامیدی نمیتونه منو ببره تو چرخه ی افسردگیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی